مقدمه اي بر تفسير قرآن (قسمت دوم)
مقدمه اي بر تفسير قرآن (قسمت دوم)
مقدمه اي بر تفسير قرآن (قسمت دوم)
نويسنده: علامه سيد علي کمالي دزفولي رحمت الله عليه
قرائات قرآن
1. بي سوادي عمومي مردم که کاتبان در آن ميان استثنا و انگشت شمار بودند.
2. اختلاف لهجه ها مانند همه ي زبان ها، لغت فصيح هر ملت به مرور زمان يکسان مي شود. براي مثال، کلمه ي «کرد» در لغت کتابي فارسي بر وزن سرد به معني انجام کاري است در زمان گذشته که به لهجه ي دزفولي کورد، شوشتري کرد، لري بکرده، مازندراني هاکرده، شيرازي کرد گفته مي شود، و همچنين صدها اختلاف لهجه و گويش ديگر. تبديل لهجه ي کودکي که به مدرسه مي رود از زبان مادري به زبان کتابي، به مرور زمان انجام مي گيرد. اين الزام قهري در همه ي زبان ها وجود دارد و زبان عربي نيز از آن مستثنا نيست.
3. اختلاف در رسم الخط ها مانند اضافه کردن و او معدوله در امثال خواندن و خوردن.
4. اشتباه کاتبان، مانند تبديل محل نقطه ها يا تبديل کلمات قريب المخرج.
5. اختلال در حافظه ها هنگام رساندن اخبار شفاهي.
اتفاق مي افتد که تازه مسلماني در مدينه آياتي از قرآن را حفظ مي کرد و هنگام برگشت به طايفه ي خود، عين الفاظ و يا بخشي از آن آيه را به فراموشي مي سپرد، اما خود با تداعي معاني الفاظي را به جاي آن مي گذاشت. خبر اين اختلافات و گاه مشاجرات در امر قرائت قرآن به محضر پيغمبر (ص) مي رسيد. قريب پنجاه روايت در اين باره در مقدمه ي تفسير طبري مندرج است. وجه اشتراک در همه ي اين روايات چنين است که پيغمبر (ص) از ناراحتي رنگش بر افروخته مي شد و از خداوند مي خواست که از امت بپذيرد؛ زيرا در غير اين صورت در عسر و حرج مي افتادند. ايشان براي مهار کردن اين اختلافات مي فرمود: مادام که حلالي را حرام و حرامي را حلال نکنند، مورد قبولند. و وعده مي داد که در آينده قرائت قرآن مستقيم خواهد شد؛ آن چنان که قرآن از آسمان به حرف واحد و قرائت واحد نازل شده است. اين گونه رفتار عقل کل (پيامبر)، مصلحت جامعه ي آن روز بود؛ زيرا اگر در آغاز انس گرفتن مسلمانان با اسلام، به بسياري از ايشان مي فرمود، شما قرآن را غلط مي خوانيد و يا بايد چنين و چنان بخوانيد، همه از اسلام مأيوس و دل زده مي شدند.
نمونه ي ديگر اين مصلحت انديشي عاقلانه ـ که البته حکم خداوند است ـ در جريان اسلام آوردن اهل طائف نمودار شد؛ آن جا که از پيامبر درخواست کردند تا ايشان را از نماز عشا معاف دارند؛ به اين بهانه که آن نماز در وقت شير دوشيدن حيواناتشان واقع شده بود پيغمبر اکرم (ص) نيز قبول کردند. چون آن ها رفتند، بعضي اصحاب اظهار تعجب کردند. پيغمبر (ص) فرمود: «بعدا نماز عشا را هم خواهند خواند». اين مسأله يکي از مهم ترين مسائل روان شناسي، جامعه شناسي و تعليم و تربيت است؛ يعني فرصت دادن به محکوم عليه تا ذهن او به مورد حکم انس گيرد و طريق اولي و احسن را خود انتخاب کند. بنابراين، مصلحت وقت چنين اقتضاء مي کرد که پيغمبر اکرم (ص) در مسأله ي قرائت قرآن پا به پاي نو مسلمانان راه برود و مسأله اي فراتر از امکاناتشان برايشان باز نکند که اين رويه، حکم خداوند است: «هو اجتباکم و ما جعل عليکم في الدين من حرج» [حج/ 78]: اوست که شما را برگزيده و بر شما در دين [تکليف] دشوار و ناممکني قرار نداده است. به همين دليل است که گروهي از علما فتوي داده اند که جواز قرائات متفاوت قرآن ـ البته در محدوده اي که معين شده اند ـ جوازي موسمي و مادامي است، نه هميشگي. بنابراين هر کس توانست قرآن را به قرائتي که از بين قرائات مختلف مورد قبول همه ي جامعه ي مسلمانان است بخواند، ديگر براي او جايز نيست که آن را به قرائات مختلف بخواند.
پس به طور خلاصه مي توان گفت، اختلاف در قرائات امري ناگزير بوده است، تا زماني خاص و محدود و نه هميشگي. پيغمبر اکرم (ص) نيز از اين امر ناراحت بود، اما براي رفع عسر و حرج بخشي از آن را پذيرفت. پس چون علت پذيرش آن وجود عسر و حرج بود، بديهي است که در وقت رفع عسر و حرج، ادامه يافتن اختلافات، ناروا و بلکه حرام است. متأسفانه هنوز در ميان بعضي از ملل مسلمان بقاي اختلاف قرائات به جاي اين که تنها از منظر تاريخي مورد بحث باشد، از امتيازات ايشان به حساب مي آيد و قاري برجسته و ممتاز را کسي مي دانند که قرآن را با قرائات مختلف قرائت کند. ايشان با اين کار در حقيقت بهانه ي معاندان اسلام را در مسأله اختلاف قرائات ابقا مي کنند. گر چه گفته شد که در اين مختصر جايي براي ارائه ي استدلالات ـ نفيا و اثباتا ـ نيست، اما بيان واقع بيني طحاوي، يکي از علماي بزرگ حنفي قرن چهارم، خالي از فايده نيست: «جواز اين هفت حرف (قرائات هفت گانه) براي مسلمانان از آن روي بود که ايشان از اداي قرآن جز با اين توسعه ناتوان بودند و چنان بود تا آن گاه که کاتبان در ميان ايشان بسيار شدند و زبان و لغت ايشان در اثر عادت با زبان پيغمبر (ص) يکسان گشت و قرآن را با آن حرفي که نازل شد خواندند و حفظ کردند و به خلاف قرآن نتوانستند و معلوم مي شود که جواز اين هفت حرف در حال ضرورت و آن هم براي وقت معيني بوده و در حال حاضر، ديگر حکم آن مرتفع شده است؛ چرا که ضرورت آن پايان يافته و قرائت به حرف واحد بازگشته است.» [طحاوي: 186].
اکنون به طرح دو پرسش و پاسخ به آن ها مي پردازيم:
پاسخ: چون هنوز رفع عسر و حرج نشده بود و مردم بسياري با قرائات مختلف مأنوس بودند، از آن رو نقطه و اعراب نگذاشتند تا بعضي از قرائات را بتوانند با آن تطبيق دهند؛ مانند حرف «ي» و «ت». هر جا که نگذاشتن نقطه و اعراب کافي نبود، نسخه بدل مي نوشتند تا احتمال همه ي قرائات معمول و مهار شده در آن برود. اين نکته را نيز نبايد فراموش کرد که قرآن امام، با آنکه احتمال بخشي از قرائات را مي داد، اما در واقع اختلاف آن ها را مهار کرده و به حداقل رسانده بود، و در حقيقت، قرائات را به حرف واحد نزديک تر کرد.
پاسخ: پس از استنساخ پنج نسخه از قرآن امام و ارسال آن ها به مراکز مهم اسلامي، معلوم شد وجود اين پنج نسخه به تنهايي براي مهار و کنترل قرائات و محدوده اي قانوني کفايت نمي کند. پس جامعه ي اسلامي در اواخر قرن دوم احساس کرد که بايد محدوده ي قانوني (3) قرائات مشخص شود تا مردم اطمينان جامعه ي اسلامي واقع گردد. افرادي که براي انجام اين مهم به پا خاستند، مدون بودند نه قاري. اولين ايشان ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفي به سال 224 ق) بود که قرائت بيست تن از قاريان را برگزيد. در اواخر قرن سوم، ابن مجاهد احمد بن موسي بن عباس، هفت قاري از ميان آن بيست تن را انتخاب و کتابي در ضبط قرائات به نام السبعه تدوين کرد. آن هفت تن عبارتند از: ابن عامر (متوفي: 118 ق)، ابن کثير (متوفي: 120 ق)، عاصم (متوفي: 127 ق)، ابو عمرو بن العلاء (متوفي: 154 ق)، حمزه (متوفي: 156 ق)، نافع (متوفي: 169 ق) و کسايي (متوفي: 189 ق).
ناگفه نماند که نبايد قراء سبعه را با سبعه ي احرف اشتباه کرد، چرا که مبناي سبعه ي احرف حديثي است نقل شده از پيغمبر (ص)، اما ائمه ي ما آن را به معني نزول وحي به هفت صورت نمي دانند. (4) زراره از امام محمد باقر (ع) نقل مي کند که فرمود: «قرآن يکي است و از سوي خداي يگانه نازل شده، اما اختلاف در قرائت آن از جانب روايت کنندگان است.»
در پايان اين بخش و به طور خلاصه مي توان چنين نتيجه گرفت:
1. به هيچ وجه نبايد پذيرفت که قرآن با قرائات مختلف از آسمان نازل شده باشد.
2. وقوع اختلاف قرائت در هر زبان امري الزامي و قهري است.
3. وقوع اختلافات در قرائت قرآن و جواز به بخشي از آن ها، غير قابل انکار است.
4. اصلاح اين اختلافات محتاج مرور زمان است.
5. پيغمبر اکرم (ص) براي رفع عسر و حرج، بعضي اختلاف قرائات قرآن را به شرط آن که حلالي را به حرام يا حرامي را به حلال تبديل نکنند، و يا رحمتي را به عذاب و عذابي را به رحمت مبدل نسازند ـ فقط تا زماني که عسر و حرج باقي است و نه براي هميشه ـ تصويب کرده است.
6. پيغمبر (ص) و زمامداران اسلامي، زيان اين اختلافات را دانسته، و در حد امکان، با تمام قواي خود در مهار کردن و بلکه بر طرف نمودن آن کوشيده اند. در عمل هم اين اقدامات ـ به مرور زمان ـ تأثير خود را داشته اند؛ چنان که مدت هاست در تمام اقطار اسلامي قرآن مجيد به يک قرائت نوشته، چاپ و قرائت مي شود.
7. روايت منقول از پيغمبر (ص) که در جواب هر مراجعه کننده اي که قرآن را به يک قرائت مي خواند مي فرمود: «هکذا نزل» يعني «[قرآن] چنين نازل شده» و بدين نحو قرائات مختلف را تأييد مي کرد، بر فرض صحت روايت، از نظر استعمال مجاز است که براي پيغمبر (ص) جايز بود. معناي روايت مذکور چنين است: «براي تو ـ قرائت کننده ـ قرآن را در زمان عسر و حرج به هر قرائتي که در محدوده ي قانوني است بخواني، از طرف خداوند قابل قبول است.»
8 . به فتواي بسياري از علماي بزرگ اسلامي، پس از رفع عسر و حرج، قرائت قرآن به غير قرائت متداول و مورد قبول همه ي اقطار اسلامي، حرام است.
9. با حل مشکل اختلاف قرائات، معاندين اسلام اعم از مستشرقان، مبشران و منافقان که بزرگ ترين حربه و براترين آن را در برابر قرآن، مسأله ي اختلافات قرائات مي دانستند، خلع سلاح مي شوند.
اسباب نزول
دانستن اسباب نزول کمک مؤثري است به فهم صحيح قرآن تا آن جا که با ندانستن سبب نزول، فهم بخشي از قرآن امکان ندارد و يا به نحو کامل نخواهد بود؛ مانند: «ليس علي الذين آمنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا» [مائده/ 93] بر کساني که ايمان آورده و عمل صالح به جا آورده اند، باکي نيست، هر آنچه خوردند. گويند بر اساس اين آيه، عثمان بن معظون و عمرو بن معديکرب قائل به حليت شرب خمر براي خود شدند، در حالي که اين برداشتي ناروا از آيه، به دليل ندانستن سبب نزول آن بود. مطلب چنان بود که وقتي خمر حرام شد، مسلمانان پرسيدند: پس آنان که سابقا شرب خمر کرده اند، حکمشان چيست؟ پس آيه نازل شد که حکم اين آيه عطف به ماسبق نمي شود و تعلق به ماضي ندارد، بلکه مراد آيه اين است: آنان که ايمان آورده و عمل صالح به جا آورده اند، اگر بر ايمان خود باقي باشند و پرهيزگاري کنند، برايشان باکي نيست از آنچه قبل از نزول اين حکم: ـ حرمت خمر ـ شراب نوشيده باشند.
عموم لفظ و خصوص سبب
محکم و متشابه
به اجمال مي توان گفت، مراد از محکم، آيه اي است که فهم آن قطعي است، و احتمال ديگري در آن راه ندارد، مانند: «ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ابتاء ذي القربي» [نحل/ 90]: «خداوند فرمان مي دهد، به عدالت، نيکوکاري و بخشش به خويشاوندان». و مراد از متشابه آيه اي است که احتمال ديگري در آن مي رود؛ مانند: «الرحمن علي العرش استوي» [طه/ 5]: «خداوند بر روي عرش مستقر گشت» يا «خداوند بر عرش استيلا و حکومت دارد.»
اگر گفته شود، چرا در قرآن آيات متشابه آمده اند تا باعث اشتباه شوند؟ در جواب مي گوييم: قرآن مجيد به زبان عربي نازل شد، و زبان عربي و بلکه همه ي زبان ها داراي دستوراتي خاص براي استعمال و استخدام کلمات هستند؛ از جمله استعمال مجاز، استعاره، کنايه، کلمات مشترک و امثال آن ها. اين نوع استعمالات الزامي و قهري اند؛ زيرا الفاظ محدودند و معاني و مفاهيم نامحدود. بنابراين، براي به کار بردن الفاظي چند در برابر گروهي از مفاهيم ـ به دليل وضع نشدن لفظ خاص ـ به ناچار بايد از مجاز و امثال آن استفاده کرد، و ناگزير اين نوع استعمالات مورد احتمال و اشتباه واقع مي شوند.
البته راه حل مسأله نيز آسان است، مبتني بر وجود قرائن بر مطلب؛ بدين نحو: در مواردي که مجموع آيه يا بخشي از آن متشابه باشد، با عرضه ي آن بر ديگر آيات محکمات، آيه ي متشابه از حالت خود خارج و محکم مي شود. چنانچه قوله تعالي: «ليس کمثله شيء» [شوري/ 11] که از محکمات است، همه ي متشابهاتي را که افاده ي تجسم مي دهند، از حالت تشابه بيرون مي آورد. يا: «وجاء ربک و الملک صفا صفا» [فجر/ 22]: «پروردگار تو مي آيد و فرشتگان به صف در آمدند»!! که از متشابه است؛ چون آمدن به معني تحرک و ترک وضعي است و چون خداوند به دليل «ليس کمثله شيء» مانندي ندارد، پس مراد از «جاء» معني مجازي آن است؛ يعني: «جاء امر ربک.» پس بدين صورت و روي هم رفته، بايد دانست که همه ي قرآن محکم است، چنانچه امام صادق (ع) نيز فرموده است: «و المتشابه ما اشتبه علي جاهله» [مجلسي، ج 15:92]: متشابه آن است که بر نادان مشتبه شود، نه بر عالم.
تأويل از اول است، به معني نتيجه و عاقبت، و مراد از آن بياني است که در منطوق قرآن به آن تصريح نشده باشد؛ مانند آن که بگويد: مقصود چيست؟ بالاخره چه نتيجه مي گيريم؟ و آن هم در محکمات جاري است و هم در متشابهات. اما در متشابهات بهانه براي فتنه جويي از راه تأويل ناروا بيش تر است «فأما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأويله» [آل عمران/ 7] ناظر به اين موارد است که در مبحث تفسير مفصل تر خواهد آمد.
بنابراين کليات مسائل محکم و متشابه عبارتند از:
1. اصطلاح محکم و متشابه از خود قرآن است.
2. استعمال متشابه، به نحو مجاز و در اثر کمبود لفظ، در برابر مفاهيم بسيار مي باشد که امري قهري و الزامي است؛ چه در لسان قرآن چه در باقي السنه.
3. با ارجاع متشابه به لغت، صرف، نحو، معاني، بيان و کلام، و اهل فن، کلام از تشابه خارج مي شود. پس هيچ چيز از قرآن مجيد مآلا نامفهوم نخواهد ماند.
4. راسخين در علم در درجه ي اول پيغمبر اکرم (ص) و اوصياي اويند، و سپس علمايي هستند که علمشان مأخوذ از آن حضرات باشد.
5. تأويل جايز و غير جايز، هم در محکمات و هم در متشابهات واقع مي شود. تأويل ناروا از جانب معاندان و بيماردلان انجام مي شود و آن را بهانه اي براي فتنه انگيزي و تحريف معارف اسلامي قرار مي دهند. آنان، چون از دست بردن در متن قرآن ناتوان شده اند، ناچار تأويلاتي ناروا در معاني آن به کار مي برند.
ظهر و بطن قرآن
مراد از باطن قرآن، تدبراتي است که پژوهشگران مشتاق، مخلص و با ايمان در اثر توفيقات الهي و ممارست در قرآن، به دست مي آورند، و شرط صحت آن تدبرات اين است که منطبق بر ظاهر قرآن و مؤيد آن باشند. به علاوه، نبايد مخالف محکمات قرآن، تنزيه، عقل و يا اجماع باشند؛ چنانچه نمونه هاي آن در مورد تأويلات نارواي باطنيان و صوفيان و احيانا معتزله و اشاعره و ديگر فرقه ها موجود است. ما مأموريم که غير از قرائت و تفوه بر الفاظ قرآن و فهم ابتدايي آن ها، در اين الفاظ انديشه و تدبر کنيم، و اين مسأله ـ با درجاتش ـ همان انديشه در باطن قرآن است. براي مثال، سوره ي قصص واقعه آب کشيدن موسي (ع) از چاه براي دختران شعيب را چنين بازگو مي کند که؛ موسي (ع) پس از آب کشيدن ـ با حال گرسنگي و خستگي ـ به سايه رفت. «فسقي لهما ثم تولي الي الظل» [قصص/ 24]: «(موسي) براي دو دختر آب کشيد. سپس ـ به فاصله ي اندکي ـ به سايه رفت.» کلمه ي «ثم» براي عطف به تراخي و درنگ است، نه عطف فوري. اينک اين سؤال پيش مي آيد که: چرا موسي درنگ کرد و آن گاه به سايه رفت؟ با دانستن معني «ثم» و تدبر در آيه در مي يابيم که اگر موسي پس از انجام کار زود به سايه مي رفت، دختران شعيب خستگي او را مي ديدند و شرمنده ي او مي شدند. آري موسي که گام هاي وصول به پيغمبري را بر مي داشت و خود مظهر صفات عالي انساني بود، ايشان را از شرمساري که نوعي منت پذيري است، معاف ساخت. قوله تعالي: «لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذي» [بقره/ 264]: «احسان و نيکي خود را با منت گذاري و آزار رساندن باطل نکنيد.»
اين باطني است از قرآن که مؤيد ظاهر آن نيز هست. بطون قرآن داراي درجاتي است که اعلاي آن خاص راسخين در علم و باقي درجات ـ متناسب با اندازه ي شناخت و ظرفيت ايشان ـ بهره ي مشتاقان، مأنوسان و قاريان آن است. البته بديهي است که لازمه ي دريافت بواطن قرآن کسب توفيق الهي است که حاصل نمي شود، مگر به اخلاص و پرهيزگاري و ترک بهانه ها که «بل الانسان علي نفسه بصيره و لو القي معاذيره» [قيامه/ 15]؛ که هر کسي خود را بهتر مي شناسد.
پي نوشت :
3. کمالي دزفولي، سيد علي. قانون تفسير. انتشارات کتابخانه ي صدر. چاپ دوم. 1359.
4. مراد از قانوني بودن قرائات، اتصال روايات آن ها به شخص پيامبر (ص) است.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}